« حیوون ، حیوونه »یارو میره خواستگاری .
اسم دختر پروانه بود ولی یارو قاطی کرده بود ،
یک بند بهش میگفته آهو خانوم ! خلاصه وقتی
دختر میاد چایی تعارف کنه ، یارو میگه : دست
شما درد نکنه آهو خانوم ! دختر شاکی میشه ،
میگه : بابا اسم من پروانهست نه آهو . یارو میگه :
ای بابا فرقی نداره . حیوون حیوونه دیگه !
« حکومت نظامی »حکومت نظامی بود ،
سروانه به یارو میگه که تو اینجا کشیک بده ،
از هفت شب به بعد هر کسی رو تو خیابون دیدی
در جا بزنش . حرفش که تموم میشه ، تا میاد بره
سوار ماشینش بشه ، میبینه صدای گلوله اومد .
برمیگرده میبینه یارو زده یک بدبختی رو کشته !
داد میزنه : احمق ! الان که تازه ساعت پنج بعد از
ظهره ! یارو میگه : قربان این یه آدرسی پرسید که
، عمراً تا ساعت نه شب هم پیداش نمیکرد !
****************************
« قطار »یارو و دوستاش رفته بودن ایستگاه راهآهن .
تا میرسن ، یهو قطار حرکت میکنه . اینا هم میدون دنبال قطار
. حالا ندو کی بدو ! خلاصه بعد از هزار بدبختی ، یکیشون
میرسه به قطار و میپره بالا و دستشو دراز میکنه دومی
رو هم سوار میکنه ، ولی سومی بندة خدا هرچی
میدوه نمیرسه . خلاصه خسته و کوفته برمیگرده تو
ایستگاه ، یک بابایی بهش میگه : آقا جان چرا اینقدر
خودتونو خسته کردید ؟ قطار بعدی نیم ساعت دیگه
حرکت میکنه ، وامیستادید با اون میرفتید . یارو نفس
زنان میگه : منم نمیدونم ! والله من فقط قرار بود برم
، اون دوتا رفیقام اومده بودن بدرقم !
***************************
« دو دو تا »یارو از شاگردش میپرسه :
دو دو تا چند تا میشه ؟ شاگرد میگه :
شونزده تا ! یارو شاکی میشه ، میگه :
دو دو تا میشه چهارتا ، دیگه اگه خیلی
بشه ، میشه هشت تا !
« قرض سگ »یک بابایی داشته از سر کار برمیگشته خونه ،
یهو میبینه یک جمع عظیمی دارن تشییع جنازه
میکنند ، منتها یه جور عجیب غریبی . اول صف
یک سری ملت دارن دو تا تابوت رو میبرن ، بعدیک
یارو مَرده با سگش راه میره ، بعد ازون هم یک
صف 500 متری ملت دارن دنبالشون میرن .
یارو کَف میکنه ، میره پیش جناب سگ دار ،
میگه : تسلیت عرض میکنم قربان ، خیلی
شرمندم . میشه بگید جریان چیه ؟ یارو میگه :
والله تابوت جلوییه خانممه ، پشتیش هم مادر
خانومم ، هردوشون رو دیشب این سگم پاره پاره
کرد ! مَرده ناراحت میشه ، همینجور شروع میکنه
پشت سر یارو راه رفتن ، بعد از یک مدت برمیگرده
میگه : ببخشید من خیلی براتون متاسفم ، میدونم
الانم وقت پرسیدن اینجور سوالا نیست ، ولی ممکنه
من یک شب سگ شما رو قرض بگیرم ؟! مَرده یک
نگاهی بهش میکنه ، اشاره میکنه به 500 متر جمعیت
پشت سر ، میگه : برو ته صف !
*************************
« میله اتوبوس »یارو سرش میخوره به میله وسط اتوبوس ،
جا به جا ولو میشه کف اتوبوس . بعد از چند لحظه ، چشماشو
باز میکنه میبینه ملتی که واستادن بالا سرش میله رو گرفتند .
میگه : ولش کنین ببینم چی میگه !
**************************
« سقوط »یارو از طبقه صدم یه ساختمون میپره پایین .
به طبقه پنجاهم که میرسه میگه :
خب الحمدالله تا اینجاش که بخیر گذشت !
« بچه دوقلو »زنِ یارو دو قلو میزاد ،
یارو میره صورت حساب بیمارستان رو حساب کنه
، به یارو میگه : حاج آقا ارزون حساب کن هردوشو ببرم !
***************************
« هزیون »زن یارو آپاندیسش رو عمل کرده بود . بعد از
عمل شوهرش میاد ملاقاتش . منتها زنه هنوز
خوب بهوش نیومده بوده و داشته زیر لب هزیون
میگفته : احمق ... بیشعور ... عوضی ! یک دکتری
داشته از اتاق رد میشده ، میگه : خوب به سلامتی
مثل اینکه خانمتون به هوش اومده و داره باهاتون حرف میزنه !
***************************
«معمای عجیب »
به یارو میگن یک معمابگو . میگه اون چیه که
زمستونا خونه رو گرم میکنه تابستونا بالای
درختو ؟! یارو هرچی فکر میکنه جوابشو پیدا نمیکنه .
میگه : نمیدونم ، حالا بگو چیه ؟ یارو میگه : بخاری !
یارو کَف میکنه ، میگه : باباجان بخاری زمستونا خونه
رو گرم میکنه ولی تابستونا چه جوری بالای درختو گرم
میکنه ؟ یارو میگه : بخاری خودمه دوست دارم بذارمش بالای درخت
نظرات شما عزیزان:
از شــانــه ای
بــه شــانــه ی دیـگــر بـغــلتــی
ایـــن شبــــ صبــــح نــمـیـشــود . . .
وقــتــــی
دلــت گــرفــتـــه بــاشــد ………
برچسبها: