چن تا داستان کوچیکک و باحال

مردی به طور مسخره به مرد ضعیغی الجسمی گفت:

تو را از دور دیدم ،فکر کردم زن هستی !

و آن مرد جواب داد: منم تو را از دور دیدم، فکر کردم مرد هستی!!



چرچیل وزیر چاق بریتانیا به برناردشاو که وزیر لاغری بود، گفت:

هرکس تو را ببیند، فکر می کند بریتانیا را فقر غذایی فرا گرفته است .

برناردشاو جواب داد : و هرکس تو را ببیند، علت این فقر را می فهمد .



ملا نصرالدین وارد روستایی شد و یکی از اهالی به او گفت:

ملا ! من تو را از طریق الاغت می شناسم!

و ملا جواب داد : اشکالی ندارد ؛ چون الاغ ها یکدیگر را خوب می شناسند.



مردی به زنی گفت: تو چقدر زیبا هستی!

زن گفت: کاش تو هم زیبا می بودی تا همین حرف را بهت می گفتم .

مرد گفت: اشکالی ندارد، تو هم مثل من دروغ بگو!



زوج جوانی در کنار هم نشسته و زن شدیدا غمگین بود.

شوهرش بهش گفت : تو دومین زن زیبایی هستی که توی عمرم دیدم.

زن با حالت تعجب پرسید: پس اولیش کیه؟ شوهر گفت :

خودت هستی، وقتی تبسم روی لب داری!



زنی روستایی با چهار الاغش از مسیری عبور می کرد که دوتا

جوان با تمسخر بهش گفتند: صبح به خیر، مادر الاغ ها !

و زن سریعا جواب داد: صبح شما هم به خیر، فرزندان عزیزم!




نظرات شما عزیزان:

فریبا
ساعت11:45---21 مرداد 1393
جالب بودن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, | 19:56 | نویسنده : دو تا آدم باحال |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • هم نفس